سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرکه عیب های نهانی را بکاود، خداوند از دوستی دل ها محرومش کند . [امام علی علیه السلام]
کل بازدیدها:----27307---
بازدید امروز: ----0-----
بازدید دیروز: ----2-----
جستجو:
تابستان 1386 - کوثر نبی
 
 
  • درباره من
  • لوگوی وبلاگ
    تابستان 1386 - کوثر نبی

  • مطالب بایگانی شده
  • لوکوی دوستان من
  • اوقات شرعی
  • اخبار

  • گالری عکس
    ایران

    مذهبی

    جالب
  • اشتراک در وبلاگ
     
  • وضعیت من در یاهو
  • سقیفه
    نویسنده: اعظم نوری شنبه 86/6/17 ساعت 5:36 صبح

    و فاطمه به فتنه هایی می اندیشید که بیرون از خانه در کمین او بود. بوی دود می آمد و کسی به در کوبید. فاطمه به کودکی که در شکم داشت اندیشید و به در که داشت شکاف بر می داشت. در را گرفته بود تا دشمن نتواند بازش کند. خانه فاطمه جای دشمن نبود و در، بر پهلویش شکست….
    با فریاد فاطمه، پرنده ها به هوا برخاستند، درختها از شرم سر فرود آوردند و دلهای سنگ، اما نلرزید. علی از خشم رو در روی آنان ایستاد: «قسم به خدایی که محمد را به پیامبری برگزید، اگر مأمور به صبر و سکوت نبودم، شما را به حال خود نمی گذاشتم تا این چنین حرمت پیامبر را لگدمال کنید.» و علی را بردند، با طنابی بر گردن و صدای فاطمه بود که می گفت: «او را نبرید، رهایش کنید.» تازیانه‎ها بر پهلوی او نشست و فاطمه از درد بر روی زمین، در خود، شکست……
    علی را به سقیفه بردند، برای بیعت. علی فریاد می زد: «بیعت نمی کنم که خلافت نه حق شما که حق نزدیکان پیامبر است. بیعت نمی کنم که کسی نزدیکتر از من به پیامبر نبوده و نیست. بیعت نمی کنم که…. و نگاهش در نگاه رنج دیده فاطمه نشست. فاطمه که نه توان راه رفتن داشت و نه توان ایستادن. فاطمه که رنج هزار زخم با او بود. پس رو به دشمنان کرد و گفت: «به خدا قسم اگر علی را رها نکنید فریاد می کشم و نفرینتان می کنم که من فرزند پیامبرم.»

        نظرات دیگران ( )

  • داستان سه روز روزه خانواده حضرت زهرا(س)
    نویسنده: اعظم نوری شنبه 86/6/17 ساعت 5:34 صبح

    حسن و حسین بیمار بودند. پیامبر فرمود: «نذری کنید برای شفای این دو.» فاطمه و علی، نذر کردند که سه روز روزه بگیرند. بچه ها هم چشمهای بیمارشان را باز کردند و گفتند: «ما هم سه روز روزه می گیریم.» فضه نیز گفت: «من هم سه روز پی در پی روزه می گیرم.» روزهای سختی بود، آن روزها. گرما بیداد می کرد. سفره شان خالی بود. حسن و حسین به لطف خدا شفا یافتند و آنان بودند و نذری که باید ادا می شد.
    اولین روز، هنگام افطار به دور سفره کوچک نشستند. پنج نان جو در سفره بود که فضّه آرد کرده بود و فاطمه خود آن را پخته بود. دستهایشان که به دعا بالا رفت صدای در بلند شد: - مسکینی فقیرم. از آنچه می خورید به من نیز بخورانید که خدا پاداشتان دهد.
    نانها را روی هم گذاشتند و به مسکینی که نیازمندتر از آنان بود، دادند. روز دوم، باز وقت افطار در خانه به صدا درآمد. صدا از پشت در می گفت: «یتیمی هستم که مادر و خواهرانم گرسنه‎اند چشم به راه تکه‎ای نان هستند، از آنچه می خورید به ما نیز بخورانید که خدا پاداشتان دهد.»
    تاب صدای لرزان یتیم را نداشتند. علی و فاطمه و فضّه نانها را روی هم گذاشتند. فضه از جایش بلند شده بود که حسن و حسین دستهای کوچکشان را به سمت فضه گرفتند: «اینها را هم ببر، آنان گرسنه تر از ما هستند.» روز سوم راه که می رفتند زمین زیر پایشان نبود. وقت افطار، باز کسی به کوبه در زد. فضه از جا بلند شد. می دانست که این بار هم باید هر پنج قرص نان را به دستی که پشت در انتظار می‎کشد، بدهد.
    پس علی به کودکان گرسنه‎اش گفت: «به دیدار پیامبر، جد بزرگوارتان، می رویم.» هر سه، در کنار هم با گامهایی لرزان به راه افتادند. پیامبر فرزندانش را در آغوش گرفت و چهره های رنگ پریده شان را بوسه باران کرد: «خداوندا! شاهد باش که عشق تو با اینها چه کرده است. خداوند، شما روزه داران را ستایش می کند.»

        نظرات دیگران ( )

  • تسبیح حضرت زهرا(س)
    نویسنده: اعظم نوری شنبه 86/6/17 ساعت 5:33 صبح

    زندگی مان به خوبی می گذرد. دستهایمان خالی است؛ اما دلهایمان از ایمان به خدا گرم. پدرم هر روز به دیدارمان می آید و دل ما در دیدگان او، خداوند را می بیند، او که می آید خانه مان عطرآگین می شود. دستهایم از سنگ آسیا ترک ترک خورده اند، همچون لباس کهنه ام که دهها وصله دارد. در این خانه گِلی، اما محبتی موج می زند که آن را با هزار کنیز معامله نمی کنم. علی شیر میدان است و مرد خانه، هر وقت که باشد، گوشه ای از کار را می گیرد. دستهایم را که می بیند، اشک در چشمهایش حلقه می زند، دستهایم را پشتم، پنهان می کنم تا رضایت چشمهایم، غم دلش را به دور دستها ببرد، به جایی که دیگر چشم من سوی دیدنش را ندارد.
    پدرم می گوید: «نه آنکه ندانم سختی می کشید، اما شما اهل بیت من هستید. در جایی که مردان فقیر در گوشه و کنار مدینه، روی ریگ سوزان می خوابند، شایسته اهل بیت من نیست که کنیزی اختیار کند. داروی درد شما دعاست. هرگاه خسته شدید، 34 بار خدا را به بزرگی یاد کنید، 33 بار به پاکی و 33 بار نیز شکرش گویید تا رنجتان کمتر شود.»

        نظرات دیگران ( )

  • ازدواج فاطمه(س)
    نویسنده: اعظم نوری شنبه 86/6/17 ساعت 5:32 صبح

    خانه را آذین بسته اند، علی و فاطمه در آستانه در ایستاده‎اند، زندگی‎ شان با شصت و سه درهم آغاز می شود: پیراهن سفید با یک روسری بزرگ، قطعه ای حصیر، آسیایی دستی، کاسه ای مسی و چند تکه ظرف کوچک….
    پیامبر، دستهایش را بالا می برد و می گوید: «خدایا به اهل بیت من برکت عنایت کن و این ازدواج را برای کسانی که بیشتر ظرفهایشان گِلی است، مبارک گردان. خداوند شما را پاکیزه گرداند. من با دوستان شما دوست و با دشمنان شما دشمنم و به خدایتان می سپارم.» و فاطمه را، دخترش را، مادر پدر را به علی می سپارد که مسلمانترین، عالمترین، مهربانترین و شجاعترین خَلقِ روی زمین است.

        نظرات دیگران ( )

  • حضرت فاطمه زهرا (ع)
    نویسنده: اعظم نوری شنبه 86/6/17 ساعت 5:29 صبح

    وقتی به دنیا آمدم، پدرم می خندید. پیشانی‎ام را بوسید و در آغوشم گرفت. در گوش راستم اذان گفت و در گوش چپم اقامه و مرا به سینه فشرد و نامم را تکرار کرد: «فاطمه، تو را فاطمه زهرا می نامم چون تو و شیعیانت از آتش دوزخ در امان خواهید بود. چون تو، همچون ستاره ای درخشنده هستی بر صفحه سیاه آسمان؛ و ره گم کردگان با تو راه می جویند. تو را فاطمه می نامم تویی که با شادی‎ات، شاد می شوم و با غمت، غمگین.» و شنیدم باد در گوشش خواند: «انا اعطیناک الکوثر…» باد صورتم را نوازش کرد. مرا از دستهای پدر گرفت و در آغوش مادر جای داد. من در آغوش مادرم بودم و از بوسه‎های او سیراب می‎شدم.

        نظرات دیگران ( )

       1   2   3      >

  • یاد داشتها
  • نامهاى گره‏گشا و توبه‏ى حضرت آدم (ع)
    [عناوین آرشیوشده]

     
     
    سفارش تبلیغ
    صبا ویژن