سفارش تبلیغ
صبا ویژن
چون دانشمند بمیرد، همه چیز حتی ماهیان در دریا بر او بگریند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
کل بازدیدها:----28173---
بازدید امروز: ----5-----
بازدید دیروز: ----32-----
جستجو:
سقیفه - کوثر نبی
 
 
  • درباره من
  • لوگوی وبلاگ
    سقیفه - کوثر نبی

  • مطالب بایگانی شده
  • لوکوی دوستان من
  • اوقات شرعی
  • اخبار

  • گالری عکس
    ایران

    مذهبی

    جالب
  • اشتراک در وبلاگ
     
  • وضعیت من در یاهو
  • سقیفه
    نویسنده: اعظم نوری شنبه 86/6/17 ساعت 5:36 صبح

    و فاطمه به فتنه هایی می اندیشید که بیرون از خانه در کمین او بود. بوی دود می آمد و کسی به در کوبید. فاطمه به کودکی که در شکم داشت اندیشید و به در که داشت شکاف بر می داشت. در را گرفته بود تا دشمن نتواند بازش کند. خانه فاطمه جای دشمن نبود و در، بر پهلویش شکست….
    با فریاد فاطمه، پرنده ها به هوا برخاستند، درختها از شرم سر فرود آوردند و دلهای سنگ، اما نلرزید. علی از خشم رو در روی آنان ایستاد: «قسم به خدایی که محمد را به پیامبری برگزید، اگر مأمور به صبر و سکوت نبودم، شما را به حال خود نمی گذاشتم تا این چنین حرمت پیامبر را لگدمال کنید.» و علی را بردند، با طنابی بر گردن و صدای فاطمه بود که می گفت: «او را نبرید، رهایش کنید.» تازیانه‎ها بر پهلوی او نشست و فاطمه از درد بر روی زمین، در خود، شکست……
    علی را به سقیفه بردند، برای بیعت. علی فریاد می زد: «بیعت نمی کنم که خلافت نه حق شما که حق نزدیکان پیامبر است. بیعت نمی کنم که کسی نزدیکتر از من به پیامبر نبوده و نیست. بیعت نمی کنم که…. و نگاهش در نگاه رنج دیده فاطمه نشست. فاطمه که نه توان راه رفتن داشت و نه توان ایستادن. فاطمه که رنج هزار زخم با او بود. پس رو به دشمنان کرد و گفت: «به خدا قسم اگر علی را رها نکنید فریاد می کشم و نفرینتان می کنم که من فرزند پیامبرم.»

        نظرات دیگران ( )


  • یاد داشتها
  • نامهاى گره‏گشا و توبه‏ى حضرت آدم (ع)
    [عناوین آرشیوشده]

     
     
    سفارش تبلیغ
    صبا ویژن